شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۸۹۸۳۲
یکبار خانهشان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم میخواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدیمان پنج سال طول کشیده بود...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شهید سروان مهدی نظری از اهالی اندیمشک، متولد ۱۳۶۴ و از رزمندگان لشکر عملیاتی ۷ ولیعصر(عج) سپاه خوزستان بود که بهعنوان پنجمین شهید مدافع حرم اندیمشک به کاروان شهدا پیوست و پیکرش بعد از چهار سال به میهن اسلامی بازگشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
از شهید سروان مهدی نظری دو یادگار به نامهای ابوالفضل و زینب به جا مانده است.
آنچه در ادامه میخوانید، حاصل گفتگو با قلعهقِزی الیاسی (مادر شهید) و خانم فریبا نظری (همسر شهید) است که ما را با گوشهای از زندگی این شهید برومند آشنا میکند.
قلعهقِزی الیاسی (مادر شهید)
آخرهای سال ۶۳ خبر شهادت برادرم عباس[۱] را بهمان دادند. عباس خیلی برایمان عزیز بود. از بچگی میرفت جوشکاری تا کمکخرج آقام باشد. خیلی به آقام و مادرم احترام میگذاشت. بچۀ فعالی بود و با سن کمش جذب سپاه شده بود. چندبار بدون اینکه بهمان بگوید رفت جبهه. آخرش در جزیرۀ مجنون شهید شد. باردار بودم. وقتی خبر شهادت عباس را شنیدم حالم بد شد؛ اما نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. یک هفته بعد از فشار و ناراحتی پسرم بهدنیا آمد. اسمش را گذاشتم مهدی. بچۀ شیرین و آرامی بود. نگاهش که میکردم غم عباس را از دلم میبرد.
مهدی پسری حرفگوشکن بود. خیلی به من و آقاش احترام میگذاشت. هر بار از مدرسه میآمد خانه تا دست یا پای ما را نمیبوسید نمینشست. خیلی هم توی خانه کمکم میکرد. حواسش به همه بود حتی به همسایهها.
پیرزن و پیرمرد هفتادهشتاد سالهای همسایهمان بودند. بچههایشان شهرهای دیگر زندگی میکردند و اینها تنها مانده بودند و از عهدۀ کارهایشان برنمیآمدند. مهدی هر بار از مدرسه برمیگشت میرفت خانۀ آنها کارهایشان را انجام میداد. اگه وسیلهای خراب بود برایشان درست میکرد یا حتی برایشان ناهار میپخت. بهش میگفتم: «بذار غذا رو من درست میکنم تو ببر براشون.» میگفت: «نه. دوست دارم خودم انجام بدم.»
نمازش را توی مسجد میخواند و عضو بسیج مسجد بود. بعد از خدمت سربازی توی سپاه استخدام شد. همان موقع عروسش را آوردیم. مدتی توی خانۀ خودمان زندگی کردند تا اینکه بهخاطر کارش رفت اهواز.
هر هفته میآمد اندیمشک بهمان سر میزد. من و آقاش را میبرد بیرون توی طبیعت میگرداند. هر کاری داشتیم انجام میداد. همۀ بچههایم را دوست داشتم اما مهدی طور دیگری برایم عزیز بود. هیچ وقت به من و آقاش بیاحترامی نکرد. حتی جلوی ما پایش را نمیکشید.
یک روز مهدی آمد خانهمان بهم گفت: «دا! تو خواهر شهیدی، چی میشه مادر شهید هم بشی؟» بند دلم از حرفش پاره شد. حتی به حرف هم تحمل این صحبتها را نداشتم. بهش گفتم: «اینطوری نگو. تو پشت و پناهمی. تو همه چیزمی. طاقت دوریت رو ندارم.»
یواشیواش حرف سوریه را پیش کشید. هر بار هم بهش میگفتم: «تگیهگاه ما تویی. تو بری ما چیکار کنیم؟» میگفت: «چیزیم نمیشه. من یه نیرو نظامیام بالاخره باید برم. چیزی که میشنوم از اوضاع اونجا با چیزی که میبینم فرق میکنه. خودم باید برم اوضاع رو از نزدیک ببینم. اگه فردا داعش اومد اینجا چی؟ باید بریم توی سوریه شکستش بدیم تا پاش به ایران نرسه.» آقاش گفت: «داداشت که جانباز شد صد و بیست روز توی بیمارستان بالای سرش بودم. اگه تو بری بلایی سرت بیاد من دیگه تاب ندارم. خیلی برام سخته. تو جوونی راحت میگی برم اما من پدرم.»
گریه میکردم و از شهادت برادرم و جانبازی رضا میگفتم. بهش گفتم: «همین که دربارهش حرف میزنی تنم میلرزه.» مهدی کوتاه نمیآمد. ده روز باهام حرف زد. آخرش گفت: «اگه تو اجازه ندی نمیرم.» این را که گفت پیشانیاش را بوسیدم و گفتم برو خدا پشت و پناهت.
تمام مدتی که نبود تسبیح دستم بود و برای سلامتیاش صلوات میفرستادم. مهدی هم هر هفته زنگ میزد و میگفت حالم خوبه تا نگرانش نشوم.
مادر شهید مهدی نظری در مراسم وداع با پیکر فرزندشبار دوم که میخواست برود هیچ طوری راضی نشدم. هر کاری کردیم جلوی رفتنش را بگیریم اما از وقتی از سوریه برگشته بود دیگر پایش اینجا بند نبود. برای اینکه نگرانش نشوم بیخبر رفت؛ چند روز بعد رفتنش بهم زنگ زد تا از دلم دربیاورد. روزهای آخر مأموریتش بهم زنگ زد و گفت: «گوسفندی بخر تا برگردم. مهمون داری.» گفتم: «روله خدا و امام زمان کمکت کنن. قدمتون سر چشم.»
شب سوم ماه رمضان خواب دیدم زخمی شده و دو نفر دستش را گرفتند و میکشند عقب. با نگرانی از خواب بیدار شدم. برای سلامتیاش صلوات میفرستادم. دستم به هیچ کاری نمیرفت. شب قبل تماس گرفته بود که قرار است فردا برگردد ایران؛ اما تا نمیآمد دلم آرام نمیشد. دم افطار پسرم رضا آمد خانه و گفت: «دا! مهدی شهید شده.» دنیا جلوی چشمام سیاه شد. هنوز امیدوارم برگردد. اگر شهید شده حداقل انگشترش را برایم بیاورند. (بخشی از این گفتگو قبل از بازگشت پیکر شهید نظری انجام شده است.)
[۱] پاسدار شهید عباس الیاسی در تاریخ ۲۴اسفند۶۳ در عملیات بدر در جزیرۀ مجنون به شهادت رسید.
فریبا نظری (همسر شهید)
مهدی پسر عموی بابام بود. از بچگی زیاد میآمد خانهمان؛ بهخصوص تابستانها. زندگی عشایری و درختکاری و کشاورزی و کوهنوردی را دوست داشت اما بچۀ شهر بود و کارهای عشایری را زیاد بلد نبود. مثلاً نمیتوانست درست هیزمها را جمع کند و بار قاطر کند یا کارهای کشاورزی را انجام بدهد. من هم حسابی سربهسرش میگذاشتم و بهش میگفتم: «بچه شهری.» حتی یکبار که وسط کوه گیر کرده بود سنگریزه به طرفش پرت میکردم تا بترسانمش. بهم التماس میکرد این کار را نکنم اما بازیگوشیام گل کرده بود و حسابی ترساندمش.
یکبار نیمههای شب خرس به گوسفندهایمان حمله کرد و سهچهارتا از آنها را درید. از ترس مُردم و زنده شدم. گوشۀ سیاهچادر کز کرده بودم. مهدی هم کنارمان بود. آن شب آقام خانه نبود. وقتی برگشت و ماجرا را شنید به مهدی گفت: «پس تو چی کار کردی؟»
گفت: «عامو من ترسیدم اصلاً بیرون نرفتم.» آنموقع سن و سالی هم نداشت. پسری نوجوان بود. تا حالا خرس ندیده بود. حق داشت بترسد.
آنقدر باهامان زندگی کرده بود که حس میکردم عضو خانوادهمان است و باهاش راحت بودم؛ اما از وقتی صحبت خواستگاری شد ازش خجالت میکشیدم. سیزده سال بیشتر نداشتم که برایم حلقه آوردند و من را برای مهدی هفده ساله نشان کردند. از آن به بعد از خجالت حتی نگاهش نمیکردم. دیگر مثل قبل باهاش حرف نمیزدم؛ ولی مهدی سعی میکرد به هر بهانهای باهام صحبت کند. یکبار که جوابش را ندادم ازم پرسید: «باهام قهری؟ خوشت ازم نمیاد؟» گفتم: «نه قهر نیستم. چیکارت دارم که قهر کنم؟!» میدانست حیای دخترانهام نمیگذارد باهاش راحت باشم برای همین زیاد پاپیچم نمیشد. آن زمان شغل مهدی آزاد بود و توی نانوایی کار میکرد. درسش که تمام شد رفت خدمت سربازی. دیگر کمتر میدیدمش.
یکبار خانهشان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم میخواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدیمان پنج سال طول کشیده بود با این حال هنوز باهاش راحت نبودم. همان موقع پشت تلفن بهم وعده داد عید میآید و عقد میکنیم. مهدی برخلاف من توی ابراز احساساتش خیلی راحت بود. بهم گفت: «خیلی دوستت دارم. دلم برات تنگ شده.» اما من جوابش را ندادم. شیطنتش گل کرد و پرسید: «تو چی؟ دلت برام تنگ نشده؟» اصلاً بهش نمیآمد شیطون باشد. آن روز تازه فهمیدم آن پسر آرامی که همیشه میدیدم تا چه حد میتواند شیطنت هم بکند. تا قبل از عقد همهاش بهم میگفت: «تو چرا نمیگی دلم برات تنگ شده؟ نکنه دوستم نداری؟» بهش میگفتم: «باشه بهت میگم. حالا تو چرا عجله داری؟!» اما حتی یکبار هم از این حرفها بهش نزدم تا عقد کردیم. همینکه عقد کردیم با رفتنش دلم برایش تنگ میشد و دوریاش برایم سخت بود.
مدتی بعد از عقدمان جذب سپاه شد. بعد از آن خیلی طول نکشید جشن عروسیمان را گرفتیم. مدتی ساکن اندیمشک بودیم اما چند وقت بعد بهخاطر کارش رفتیم اهواز. مهدی خیلی به فقرا اهمیت میداد. از همان اول بهم گفت: «بیست درصد حقوقم را گذاشتم برای فقرا. اگر روزی نبودم گردن توئه و باید انجامش بدی.»
پسرم که متولد شد بحث بود که اسمش را چه بگذاریم. مهدی گفت: «انتخاب اسم پسرم با من. بچۀ بعدی رو شما انتخاب کنید.» پرسیدم: «حالا چی دوست داری بذاری؟» گفت: «ابوالفضل.» اسم قشنگی بود. هم من خوشم آمد و هم خانوادهاش. ابوالفضل خیلی شیرین بود و مهدی بیش از اندازه دوستش داشت. ابوالفضل سه ساله بود که دخترم به دنیا آمد. موقع انتخاب اسم من و خواهر و برادرهایش بهش گفتیم: «تو قول دادی انتخاب اسم بچۀ بعدی با ما.» گفت: «آره. ولی یه اسمی توی ذهنم هست میشه بگم؟»
گفتیم: «نه. حالا دیگه نوبت ماست.» پیشنهاد داد قرعهکشی کنیم و او هم اسمی که دوست دارد را بیاورد توی قرعهکشی. قبول کردیم. هر نفر یک قرعه گذاشتیم. من فاطمه، پدرشوهرم معصومه، مادر شوهرم زهرا. مهدی هم اسم زینب را نوشت. خواهر برادرها هم هر کدام اسمی نوشتند. اولین قرعه را که برداشتیم زینب درآمد. هیچکدام زیر بار نرفتیم و گفتیم دوباره. باز هم زینب درآمد. باز هم دبه درآوردیم و گفتیم تا سه بار. آخرین بار هم قرعه به اسم زینب درآمد. گفتیم شاید کلک زده و همه را زینب نوشته اما همۀ اسمها توی قرعه بودند. پرسیدم: «چطور شد؟ چرا هر سه بار زینب دراومد؟» گفت: «ابوالفضلم غمخوار میخواد. هیچ غمخواری هم مثل زینب نیست.»
مهدی که از سر کار میآمد بااینکه خیلی خسته بود با بچهها بازی میکرد. میبردشان پارک. گاهی اصرار میکرد برویم بیرون بگردیم. خیلی مهربان بود و هوایمان را داشت. نمیگذاشت توی شهر غریب بهمان سخت بگذرد و احساس تنهایی کنیم. خیلی خوش اخلاق و صبور بود. هیچوقت عصبانیتش را ندیدم. آنقدر بهمان محبت میکرد که حتی یک ساعت هم طاقت دوریاش را نداشتم. سر کار که بود مرتب بهش زنگ میزدم و باهاش حرف میزدم.
روزهایی که خانه بود کارهای زمین ماندۀ منزل را انجام میداد. صبح زود بیدار میشد و خودش را با کارها سرگرم میکرد. آرام و قرار نداشت.
یک روز که از سر کار برگشت چشمهایش کاسۀ خون بود. نگران شدم. گفت: «میخوام برم شوش. یکی از دوستام شهید شده.» وقتی از مراسم تشییع برگشت گفت: «یه دعا کردم. منتظرم ببینم میگیره یا نه.» هر چه ازش پرسیدم چه دعایی جواب نداد. چند دقیقه بعد پیامک برایش رسید. خندید و گفت: «گرفت.» تازه فهمیدم بدون اینکه به ما بگوید مقدمات رفتنش به سوریه را چیده است. بند دلم پاره شد. بیاختیار گریهام گرفت. هر چه بهش گفتم بهخاطر بچهها نرو به حرفم گوش نداد. اولینبار مهر ۹۴ اعزام شد. پنجاه روزی که سوریه بود زندگی نداشتم. همهاش نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. خودم یتیمی کشیده بودم. برای همین دلم نمیخواست بچههایم مثل من شوند. بهخصوص که هنوز خیلی کوچک بودند. ابوالفضل هفت ساله بود و زینب سه ساله. با خودم میگفتم اگر بیاید دیگر نمیگذارم برود؛ اما وقتی برگشت دیگر مهدی سابق نبود. از وحشیگریهای داعش که میگفت دلم میلرزید. جسم مهدی پیش ما بود اما دلش در سوریه.
دوبار قصد رفتن کرد اما با خانوادۀ شوهرم دست بهیکی کردم و هربار به بهانهای نگذاشتیم برود. بعد هم میفهمیدیم پرواز گروهی که میخواست باهاشان به سوریه برود لغو شده. یکبار که داشتیم از اهواز میرفتیم اندیمشک بهم گفت: «یه سوال ازت میپرسم راستش رو بهم بگو. اگه مرد بودی میرفتی سوریه؟» جواب دادم: «اولین نفر میرفتم.» گفت: «حالا خوبه خودت اعتراف کردی... پس چرا جلوی منو میگیری؟»
مراسم وداع با پیکر شهید مهدی نظری / مهرماه ۱۳۹۹گفتم: «بچهها کوچیکن. خودت جوونی. چه جوری دلت میاد ما رو بذاری بری؟»
گفت: «مگه هر کی میره شهید میشه؟ از کجا معلوم من شهید بشم؟! برمیگردم.»
دلم به رفتنش رضا نمیداد. آنقدر من را این طرف و آن طرف برد؛ آنقدر توی خانه کمکم کرد؛ آنقدر باهام حرف زد تا بالاخره راضی شدم.
قبل از رفتنش بهم گفت: «اگه اتفاقی برایم افتاد شما محکم بمونید. زینبیوار زندگی کنید. برایم ناراحت نشوید چون این راه رو دوست دارم. فکر نکن میرم تنهات میذارم. همیشه پیشتم. حتی اگه شهید بشم.»
مهدی رفت که برگردد اما جوری رفت که پیکرش هم برنگشت. من هم پشیمان نیستم که بهش اجازه دادم. خوشحالم کمک کردم به آرزویش برسد هر چند دلتنگشم و بهش نیاز دارم؛ از موقعی که شهید شده هیچوقت نبودش را حس نکردم. همیشه هست. (بخشی از این گفتگو قبل از بازگشت پیکر شهید نظری انجام شده است.)
همان روزهای اولی که مهدی شهید شد ابوالفضل بهم گفت: «نمیذارم سنگر بابام خالی بمونه. همسر شهید هستی، مادر شهید هم میشی.»
***
یک روز برادر شوهرم آمد خانه. حالش مثل همیشه نبود. ازش پرسیدم چی شده؟ گفت: «پیکر مهدی رو پیدا کردن. فردا پسفردا میآرنش ایران.»
این را که شنیدم نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. رفتم توی اتاق و بلندبلند گریه میکردم. مهدی را صدا میزدم و میگفتم: «من انتظار نداشتم اینجور برگردی. منتظر بودم بیای برای بچهها پدری کنی.»
اباالفضل وقتی حال پریشانم را دید مضطرب شد و دائم میپرسید چی شده؟ بهزحمت بهش گفتم: «بابات برگشته.» یهو دیدم زد زیر گریه و گفت: «من فکر میکردم بابام زنده برگرده.» بهش گفتم: «این راه رو بابات دوست داشت. باید راضی باشیم.»
تا قبل از برگشتن مهدی بیقرار بودم و دلم آرام نداشت؛ اما از وقتی برگشته قلبم آرام شده. زمانی که رفتم کنار پیکرش تنها حرفی که زدم این بود: خوش اومدی به خاک خودت.
***
مادر شوهرم هیچوقت برای مهدی فاتحه نخواند. همهاش میگفت پسرم برمیگرده. وقتی مهدی آمد چندبار از هوش رفت. مهدی را جور دیگری دوست داشت. اما با دیدن پیکر مهدی دیگر باورش شده بود شهید شده. از آن موقع هر غذایی میخوریم فاتحهای هدیه میدهد به مهدی.
تاریخ بازگشت پیکر: ۲۱مهر۱۳۹۹
منبع: خبرگزاری مشرقمنبع: خبرگزاری دانشجو
کلیدواژه: شهید مهدی نظری شهدای مدافع حرم شهید مدافع حرم مادر شهید مهدی نظری آمد خانه شهید شده هیچ وقت بهم گفت شهید شد زنگ زد بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۸۹۸۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سبقت جهانی ازدواج همراهانه از عاشقانه
نتایج نظرسنجی جدید موسسه گالوپ نشان میدهد در یک دهه گذشته شاهد تغییر تدریجی و فزاینده مردم به سمت انتخاب همسری بودیم که بیشتر یکهمراه باشند تا شریک عشقی.
به گزارش ایسنا، خراسان نوشت: «تا عاشق نشوم، ازدواج نخواهم کرد»، «من هنوز نیمه گمشده خودم را پیدا نکردم»، «اولین و اصلیترین معیار برای این که همسر آیندهام را انتخاب کنم، این است که در نگاه اول به دلم بنشیند و یک دل نه، صد دل عاشق او شوم» و .... احتمالا اگر خودتان یک دختر یا پسر دمبخت باشید یا پدر و مادری باشید که فرزندی در سن ازدواج دارید، با این جملات بیگانه نیستید. بسیاری از جوانان امروزی چه دختر و چه پسر، عشق و عاشقشدن را پیشنیاز یک ازدواج موفق میدانند.
حالا نتایج یک نظرسنجی جدید توسط موسسه گالوپ که از معتبرترین موسسات نظرسنجی در جهان است، نشان از تغییر گرایش مردم درباره عشقهای آتشین میدهد. در بخشی از نتایج این پژوهش، «ایان کرنر» یک درمانگر ازدواج و خانواده میگوید: «در دهه گذشته، من متوجه تغییر تدریجی از تمایل به ازدواج عاشقانه به سمت ازدواج همراهانه شدهام، به این معنی که مردم به طور فزایندهای همسرانی را انتخاب میکنند که بیشتر یک همراه باشند تا یک شریک عشقی».
او تاکید میکند: «چنین انتخابی به این معنی است که افراد بیشتری تصمیم گرفتهاند شریک زندگیشان را بر اساس ویژگیهایی انتخاب کنند که ثبات و رضایت طولانیمدت را افزایش دهد نه این که عشقی داغ، اما احتمالا زودگذر باشد.» به همین بهانه و در پرونده امروز زندگیسلام، از جزئیات این پژوهش خواهیم گفت و به چند سوال مهم درباره آن با کمک یک روانشناس پاسخ خواهیم داد. سوالاتی مانند این که، ویژگیهای یک همسر همراه چیست و این که آیا نقش عشق در ازدواج و موفقیت زندگیمشترک را باید کمرنگتر از گذشته بدانیم یا نه؟ با ما همراه باشید.
آنچه باید درباره نظرسنجی جدید «گالوپ» بدانید
بر اساس نتایج یک نظرسنجی موسسه گالوپ، از معتبرترین موسسات نظرسنجی در جهان، بزرگسالان متاهل بسیار شادتر از دیگراناند. به گزارش سیانان، جاناتان راتول، پژوهشگر این نظرسنجی، درباره اطلاعات به دست آمده گفت: «این دادهها را هرجور تجزیه و تحلیل کنیم، میبینیم که متاهل بودن به میزان قابلتوجهی ارزیابی افراد از زندگی را بهتر میکند».
نظرسنجی از ۲.۵ میلیون نفر
بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۳، از بیش از ۲.۵ میلیون بزرگسال پرسیده شد که به زندگی فعلیشان از صفر تا ۱۰ چه نمرهای میدهند. در مرحله بعد، محققان از پاسخدهندگان خواستند سطح شادی موردانتظارشان در پنج سال آینده را هم بر اساس همین طیف رتبهبندی کنند. بر اساس تعاریف این نظرسنجی، فردی که به زندگی فعلی نمره ۷ یا بالاتر میداد و برای شادی موردانتظار در آینده نمره ۸ یا بالاتر را در نظر میگرفت، موفق تعریف میشد.
در بررسی اطلاعات بهدستآمده در طول دوره نظرسنجی، افراد متاهل به طور مداوم سطح شادیشان را بالاتر از همتایان مجردشان گزارش کردند که بسته به سالهای مختلف، بین ۱۲ تا ۲۴ درصد بیشتر بود. این اختلاف بین مجردها و متاهلها حتی زمانی که محققان عواملی مانند سن، نژاد، قومیت، جنسیت و تحصیلات را هم در نظر گرفتند، باز هم باقی ماند. به گفته پژوهشگران، اگرچه تحصیلات عاملی قوی برای داشتن شادی بیشتر در زندگی محسوب میشود، دادهها نشان داد بزرگسالان متاهلی که دانشگاه نرفتهاند، نسبت به بزرگسالان مجرد دارای مدرک تحصیلات تکمیلی زندگی را مطلوبتر ارزیابی کردند.
انتخاب همسر بر اساس ویژگیهایی که رضایت را افزایش دهد
برادفورد ویلکوکس، استاد جامعهشناسی و مدیر پروژه ملی ازدواج در دانشگاه ویرجینیا، در این زمینه گفت: «عواملی مانند نژاد، سن، جنسیت و تحصیلات مهماند، اما به نظر میرسد وقتی صحبت از زندگی رضایتمندانه میشود، ازدواج بیشتر از موارد دیگر مهم است». ایان کرنر، یک درمانگر ازدواج و خانواده، نیز درباره نتایج بهدستآمده از نظرسنجی تفاوت شادی زندگی مجردها و متاهلها، گفت: «شاید خوشبختی مرتبط با ازدواج با انتظارات مردم از این مسئله ارتباط داشته باشد.
در دهه گذشته، من متوجه تغییر تدریجی از تمایل به ازدواج عاشقانه به سمت ازدواج همراهانه شدهام، به این معنی که مردم به طور فزایندهای همسرانی را انتخاب میکنند که بیشتر شبیه بهترین دوستانشان باشند تا یک شریک عشقی». او تاکید کرد: «چنین انتخابی به این معنی است که افراد بیشتری تصمیم گرفتهاند شریک زندگیشان را بر اساس ویژگیهایی انتخاب کنند که ثبات و رضایت طولانیمدت را افزایش دهد نه این که عشقی داغ، اما احتمالا زودگذر باشد».
چرایی گرهخوردن رضایت از زندگی با ازدواج
دکتر مونیکا اونیل، روان شناس هم درباره این که چرا به نظر میرسد رضایت از زندگی با ازدواج گره خورده است، گفت: «در کمترین حالت، مفهوم تعهد متضمن تجربه پیوند با دیگری است. ازدواج هم در بهترین حالت به معنای پیوند با کسی است که یک پایگاه امن و مطمئن به معنای خانه را تداعی میکند که در مواجهه با هرگونه ناملایماتی، میتوان به آن پناه برد».
دیگر عوامل موثر بر کیفیت ازدواج
جاناتان راتول هم تاکید کرد: «از دادههای به دست آمده از این نظرسنجی تازه میتوان چیزهای زیادی آموخت؛ با این حال اصلا نمیتوان با اطمینان به این پرسش پاسخ داد که آیا ازدواج دلیل سطح بالاتر شادی است یا خیر. در واقع آنچه این نظرسنجی میگوید این است که افرادی با ویژگیهایی که منجر به شادی پایدارتر میشود، افرادیاند که به دنبال ازدواجاند». او ادامه داد: «برای مردان، میان تاهل و کسب درآمد بالاتر ارتباط وجود دارد.
پیش از این هم در مورد دلایل احتمالی این امر بحثهای زیادی انجام شد؛ این که آیا این موضوع به این دلیل است که مردان موفقتر، جذابتر و باهوشتر که میتوانند درآمد بیشتری در بازار کار داشته باشند، بیشتر احتمال دارد ازدواج کنند؟» این محقق خاطرنشان کرد: «با این حال، کیفیت ازدواج ممکن است بر اساس شرایط فردی، تغییرات اجتماعی و نگاه فرهنگی به تاهل متفاوت باشد. برای مثال، در جوامعی که ازدواج اغلب یک اجبار و ضرورت است، تاهل تاثیر کمتری بر شادی نشان میدهد و در جوامعی که افراد احساس میکنند در انتخاب موقعیت و شریک زندگی شان اختیار بیشتری دارند، رضایتمندی بیشتر است.»
نمیتوان گفت عشق برای ازدواج لازم نیست، اما ...
نکته مهمی که از نتایج نظرسنجی اخیر موسسه جهانی گالوپ استنباط میشود این است که گرایش به واقعبینی برای انتخاب همسر و تشکیل زندگیمشترک موفق بیشتر شده است
دکتر حسین محرابی روان شناس و مدرس دانشگاه گفت: شادی افراد فقط وابسته به ازدواج و داشتن زندگیمشترک نیست و متغیرهای زیادی در آن نقش دارند ولی داشتن یک نفر بهعنوان همسر میتواند یکی از دلایل مهم برای احساس شادمانی افراد باشد. اگر به نیازهای اساسی انسانها توجه کنیم میبینیم که تامین نیازهای روانی و سطح بالای بشریت در گرو داشتن یک شریک همیشگی و نزدیک در زندگی است.
کیفیت زندگی افراد میزان رضایتمندی آنها را مشخص میکند و میزان این کیفیت هم تا حدود زیادی به درست یا نادرست بودن انتخاب همسر بستگی دارد. به این ترتیب میتوان گفت انتخاب یک فرد با ویژگیهای مثبت و پایدار بهعنوان زن یا شوهر اولین پیشبینی کننده احساس خشنودی و رضایت از زندگی است. این که کلمه پایدار را ذکر کردم به این دلیل است که معیارهای افراد برای انتخاب همسر گاهی شامل هیجانات زودگذر و گاهی هم دربرگیرنده اهداف مهم و منطقیتر است که به آن یک انتخاب عقلانی و همیشگی گویند.
پاسخ به ۳ سوال مهم درباره نتایج این نظرسنجی
در ادامه برخی از ویژگیهای افرادی را که با این معیار انتخاب میشوند و میتوان گفت یک همسر همراه هستند، ذکر میکنیم و به سوالاتی در این باره پاسخ خواهیم داد. نکته مهمی که از نتایج نظرسنجی اخیر موسسه جهانی گالوپ استنباط میشود این است که گرایش به واقعبینی برای انتخاب همسر و تشکیل زندگیمشترک موفق بیشتر شده است.
۱. ویژگیهای یک همسر همراه چیست که باید دختر و پسرهای دمبخت بدانند و بتوان در کنار او، یک زندگیمشترک با ثبات و رضایتمندی بالا را تجربه کرد؟
افرادی که در عین داشتن احساس و هیجانات طبیعی، سعی میکنند دوراندیشی داشته باشند و خوشیهای کوتاه مدت را برای رسیدن به آرامش همیشگی کنترل کنند، در این دسته جای میگیرند. این افراد خودآگاهی کافی دارند و میتوانند در کسب شناخت واقعی از طرفمقابل موفقتر عمل کنند. داشتن اهداف و برنامههای مشترک میان مدت و بلندمدت باعث میشود که افراد در طول زندگی ثبات بیشتری داشته باشند و همراه با پیشرفت این برنامهها، رضایتمندی تدریجی را در وجود خود و همسرشان احساس کنند. از جمله ویژگیهای یک همسر همراه میتوان داشتن اعتقادات و باورهای مشترک، حمایتگری، مسئولیتپذیری و تعهد را نام برد. یک همسر همراه برای تحقق اهداف مشترک تلاش میکند و ضمن احترام گذاشتن به سلایق و دیدگاههای همسرش همواره با وی مشورت میکند. اگر دختر یا پسری چنین ویژگیهایی را داشته باشد، میتوان او را یک همسر همراه در زندگی مشترک قلمداد کرد.
۲. آیا عشق و عاشقشدن برای ازدواج باتوجه به نتایج این نظرسنجی جدید جهانی، دیگر لازم نیست؟
در رابطه با لزوم عشق برای ازدواج، لازم است به این نکته توجه کنیم که معنی عشق برای افراد مختلف ممکن است فرق داشته باشد. از علاقههای آتشین و زودگذر تا نقشهای کاذبی که در قالب عاشقی ارائه میشود یا حتی عشقهای پایدار در این طیف قرار میگیرند. نمیتوان گفت عشق برای ازدواج لازم نیست، اما اگر قرار باشد مبنای اصلی تصمیمگیری و تنها ملاک اساسی انتخاب همسر قرار بگیرد، آن گاه میتوان گفت پایداری و ثبات رابطه با چالش جدی مواجه خواهد شد؛ زیرا هیجانات اولیه به مرور فروکش میکند و واقعیتهای زندگی بهتدریج نمایان میشود و در چنین حالتی است که یک همسر همراه تاب آوری بیشتری نسبت به یک همسر صرفا عاشق خواهد داشت.
۳. در بخشی از نتایج نظرسنجی موسسه گالوپ مطرح شد که شاید خوشبختی مرتبط با ازدواج با انتظارات مردم از این مسئله ارتباط داشته باشد. انتظارات واقعی از ازدواج یعنی چی؟
ازدواج بهطور طبیعی باعث آرامش انسان میشود ولی انتظار معجزه هم نباید داشته باشیم به این معنی که ممکن است برخی از افراد ازدواج را به عنوان کلید حل مشکلات فردی خود قلمداد کنند و انتظار داشته باشند که بعد از ازدواج همه چالشهای عاطفی و روحی روانی آنها حل شود. اگر کسی با این رویکرد به سمت ازدواج برود، مطمئنا با مشکلات بیشتری مواجه خواهد شد؛ زیرا حفظ و تداوم رابطه نیازمند تلاشها و همراهیهای مداوم است و ظرفیتی برای حل و فصل مشکلات قبلی باقی نمیماند. در مجموع میتوان گفت دو طرف لازم است انتظارات واقعبینانه خود را به طور شفاف برای یکدیگر بیان کنند تا از بروز سوءتفاهم جلوگیری شود. برخی از توقعات هم خیلی کلی هستند مثلا این که یک نفر بگوید انتظار دارم همسرم هیچ وقت مرا ناراحت نکند. همه میدانیم که ناراحتی در همه روابط ممکن است به وجود بیاید، پس این یک انتظار کلی و غیر واقع بینانه است.
نکته پایانی درباره نتایج این نظرسنجی
احساس امنیت و دلگرمی، داشتن حامی، امید به آینده، داشتن هدف و برنامه مشترک، همدلی و همراهی، توجه به نیازهای یکدیگر، وجود پایگاه امن و مشترک به عنوان خانه، کسب هویت اجتماعی در سطوح بالاتر، استرس کمتر، رهایی از بلاتکلیفی، احساس مفید بودن و ... بخشی از دستاوردهای یک ازدواج درست و دلایل ایجاد حس شادمانی در افراد متاهل است که روی نتایج این نظرسنجی تاثیرگذار بوده است. البته باید توجه داشته باشیم که اگر دو نفرنامناسب با یک انتخاب اشتباه کنار هم قرار بگیرند نه تنها به این دستاوردها نمیرسند بلکه آرامش قبلی خود و خانوادههایشان را هم از دست خواهند داد.
انتهای پیام